سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دوچرخه زندگی

طریق طلب

عاشقی خام­طبع که دل در
گرو محبت دلبندی داشت، روزی به در خانه معشوق آمد و در بکوفت. معشوق پرسید کیست؟

عاشق گفت منم. معشوق گفت
بازگرد که اکنون دیدار را هنگام نیست و بر خوان وصل، جای چون تو خامی نباشد. تو را
آتش هجران باید تا گداخته گردی و از شائبه خودی پاک شوی.

آن مسکین نومید بازگشت و
سالی در سفر دور از معشوق به سرآورد، چون پخته گشت باز آمد. دیگر بار حلقه بر در
بکوفت. معشوق پرسید کیست؟ عاشق با حرمت و ادب گفت این تویی و کسی جز تو نیست.
معشوق گفت در آی که وصل را سزاواری.

 

آن یک آمد در یاری بزد/
گفت یارش کیستی ایمعتمد

گفت من، گفتش برو هنگام
نیست/ بر چنین خوانی مقام خام نیست

رفت آن مسکین و سالی در
سفر/ در فراق دوست سوزید از شرر

پخته گشت آن سوخته چون
بازگشت/ باز گرد خانه انباز گشت

حلقه زد یارش که بر در
کیست هان/ گفت بر در هم تویی ای دلستان

گفت اکنون چون منی ای من
در آی/ نیست گنجایی دو من در یک سرای (مثنوی معنوی)

به روایت استاد محمود
شاهرخی


نویسنده: هومان ׀ تاریخ: سه شنبه 89/1/10 ׀ موضوع: من، تو ׀ لینک این پست ׀ نظرات ( )


© All Rights Reserved to 6hooman9.Parsiblog.com \ Theme by:
bahar-20 . com