پيام
+
دستها را مي گشايم، مي گشايم بيشتر/ آسمان را، چون قدح، در دست مي گيرم/ وان زلال ناب را سر مي کشم/ سر مي کشم/ تا قطره آخر.../ مي شوم از روشني سيراب/ نور، اينک نور در رگهاي مي جاري است.

محبان الحسن
89/1/28
خليل سعيدي
اى نسيم سحر ! آرامگه يار کجاست ؟
منزل آن مه عاشق کش عيار کجاست ؟
هر سر موى مرا با تو هزاران کاراست
ما کجاييم و ملامتگر بى کار کجاست ؟
ساقى و مطرب و مى ، جمله مهياست ولي
عيش ، بى يار مهيا نشود يار کجاست ؟
خليل سعيدي
اى جانان جان ! از فيض نگاه توست که عشق در خانه قلبمان مىتپد ، و رود زندگى در رگ هاى عمر ، جارى است .