هومان - پيام‌هاي ارسالي

//3 دي، روز ملي ثبت احوال// يادم مياد وقتي بچه بودم، شناسنامه برام خيلي جذاب بود، نگاش که مي کردم يه جور احساس غرور داشتم؛ خوب ديگه هويت منو نشون مي داد. صفحه ها رو ورق زدم، رسيدم به صفحه آخر..... يه لحظه شوکه شدم، چند دقيقه اي به اون خيره شدم و فکر مي کردم/ اين اولين باري بود که صفحه آخر شناسنامه ام رو مي ديدم!

Fri, 24 Dec 2010 20:07:00 GMT

//3 دي، روز ملي ثبت احوال// يادم مياد وقتي بچه بودم، شناسنامه برام خيلي جذاب بود، نگاش که مي کردم يه جور احساس غرور داشتم؛ خوب ديگه هويت منو نشون مي داد. صفحه ها رو ورق زدم، رسيدم به صفحه آخر..... يه لحظه شوکه شدم، چند دقيقه اي به اون خيره شدم و فکر مي کردم/ اين اولين باري بود که صفحه آخر شناسنامه ام رو مي ديدم!

درود خدا بر حسين باد... مي فرمايد: «اگر دين نداريد، لااقل آزاده باشيد». واي بر يزيدياني که اسم دينداري را بر خود مي نهند و بويي از آزادي و آزادگي نبرده اند...

Fri, 10 Dec 2010 20:43:00 GMT

درود خدا بر حسين باد... مي فرمايد: «اگر دين نداريد، لااقل آزاده باشيد». واي بر يزيدياني که اسم دينداري را بر خود مي نهند و بويي از آزادي و آزادگي نبرده اند...

خوشا به حال دل حاجي اي که دور تو گردد...

Fri, 12 Nov 2010 18:19:00 GMT

خوشا به حال دل حاجي اي که دور تو گردد...

گويند که واعظي در منبر هميشه از بهشت و نعمت هاي بهشتي مي گفت و از جهنم چيزي نمي گفت. گفتند: آقا از جهنم هم چيزي بفرمائيد؛ آقا فرمودند:

Thu, 11 Nov 2010 16:28:00 GMT

گويند که واعظي در منبر هميشه از بهشت و نعمت هاي بهشتي مي گفت و از جهنم چيزي نمي گفت. گفتند: آقا از جهنم هم چيزي بفرمائيد؛ آقا فرمودند:

در عشق زنده بايد * کز مرده هيچ نايد/ داني که کيست زنده؟ * آن کو ز عشق زايد!

Thu, 30 Sep 2010 17:38:00 GMT

در عشق زنده بايد * کز مرده هيچ نايد/ داني که کيست زنده؟ * آن کو ز عشق زايد!

اکسير عشقهر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم/ هرگه که ياد روي تو کردم جوان شدم: چقدر در اشتباهند انسانهايي که فکر مي کنند چون پير شده اند، عاشق شدن را قطع کرده اند؛ چرا که زماني پير شدن را شروع کرده اند که عاشق شدن را قطع کرده اند!

Fri, 08 Oct 2010 11:35:00 GMT

**اکسير عشق**هر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم/ هرگه که ياد روي تو کردم جوان شدم: چقدر در اشتباهند انسانهايي که فکر مي کنند چون پير شده اند، عاشق شدن را قطع کرده اند؛ چرا که زماني پير شدن را شروع کرده اند که عاشق شدن را قطع کرده اند!

تبريک به تو که در ميان شعله هاي آتش، پيام آور ايستادن و سرخ زيستن هستي روزت مبارک

Thu, 30 Sep 2010 17:21:00 GMT

تبريک به تو که در ميان شعله هاي آتش، پيام آور ايستادن و سرخ زيستن هستي ***روزت مبارک***

بگو به باران، ببارد امشب/ بشويد از رخ، غبار اين کوچه باغ ها را/ که در زلالش، سحر بجويد/ ز بيکران ها، نشان ما را...

Tue, 28 Sep 2010 19:47:00 GMT

بگو به باران، ببارد امشب/ بشويد از رخ، غبار اين کوچه باغ ها را/ که در زلالش، سحر بجويد/ ز بيکران ها، نشان ما را...

واقعا انسان چقدر هنرمنده: اگه بخواد کاري رو انجام بده، راهش رو پيدا مي کنه؛ و اگه نخواد انجامش بده، بهونش رو پيدا مي کنه!

Tue, 07 Sep 2010 17:24:00 GMT

واقعا انسان چقدر هنرمنده: اگه بخواد کاري رو انجام بده، راهش رو پيدا مي کنه؛ و اگه نخواد انجامش بده، بهونش رو پيدا مي کنه!

زيباترين حجابي که ديده ام! زيباترين حجاب در اختيار ديدگان توست؛ از آن به خوبي محافظت کن!

Mon, 12 Jul 2010 09:41:00 GMT

***زيباترين حجابي که ديده ام!*** زيباترين حجاب در اختيار ديدگان توست؛ از آن به خوبي محافظت کن!

تو را قدر اگر کس نداند، چه غم؟ شب قدر را مي ندانند هم!

Sun, 29 Aug 2010 18:19:00 GMT

تو را قدر اگر کس نداند، چه غم؟ شب قدر را مي ندانند هم!

زاهدي مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بيش از آن کرد که عادت او تا ظن صلاحيت در حق او زيادت کنند...

Fri, 27 Aug 2010 11:06:00 GMT

زاهدي مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بيش از آن کرد که عادت او تا ظن صلاحيت در حق او زيادت کنند...

پادشاهي پارسايي را ديد، گفت: هيچت از ما ياد آيد؟ گفت: بلي، وقتي که خدا را فراموش مي کنم...

Fri, 27 Aug 2010 10:03:00 GMT

پادشاهي پارسايي را ديد، گفت: هيچت از ما ياد آيد؟ گفت: بلي، وقتي که خدا را فراموش مي کنم...

عابدي را حکايت کنند که شبي دَه مَن طعام بخوردي و تا سحر ختمي (:يک دور قرآن خواندن) بکردي؛ صاحبدلي شنيد و گفت: اگر نيم ناني بخوردي و بخُفتي، بسيار از اين فاضل تر بودي.

Fri, 27 Aug 2010 10:43:00 GMT

عابدي را حکايت کنند که شبي دَه مَن طعام بخوردي و تا سحر ختمي (:يک دور قرآن خواندن) بکردي؛ صاحبدلي شنيد و گفت: اگر نيم ناني بخوردي و بخُفتي، بسيار از اين فاضل تر بودي.

ياد دارم که ايام طفوليت، بسيار عبادت مي کردم و شب را با عبادت به سر مي آوردم؛ در زهد و پرهيز جديت داشتم. يک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بيدار بوده و قرآن مي خواندم، ولي گروهي در کنار ما خوابيده بودند، حتي بامداد براي نماز صبح برنخاستند. به پدرم گفتم: از اين خفتگان يک نفر برنخاست تا دو رکعت نماز بجاي آورد، به گونه اي در خواب غفلت فرو رفته اند که گويي نخوابيده اند بلکه مرده اند.

Fri, 27 Aug 2010 10:36:00 GMT

ياد دارم که ايام طفوليت، بسيار عبادت مي کردم و شب را با عبادت به سر مي آوردم؛ در زهد و پرهيز جديت داشتم. يک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بيدار بوده و قرآن مي خواندم، ولي گروهي در کنار ما خوابيده بودند، حتي بامداد براي نماز صبح برنخاستند. به پدرم گفتم: از اين خفتگان يک نفر برنخاست تا دو رکعت نماز بجاي آورد، به گونه اي در خواب غفلت فرو رفته اند که گويي نخوابيده اند بلکه مرده اند.