روشن روانان چنان نموده اند که هر آن هدهدی که در فصل بهار به ترک آشیان خود بگوید و به منقار خود پرّ و بال خود برکند و قصد کوه قاف کند سایة کوه قاف بر او افتد در مقدار هزار سال این زمان که «وان یوما عند ربّک کالف سنه ممّا تعدّون». واین هزار در تقویم اهل حقیقت یک صبح دم است از مشرق لاهوت اعظم. در این مدت سیمرغی شود که صفیر او خفتگان را بیدار کند و نشیمن او در کوه قافست. صفیر او به همه می رسد ولیکن مستمع کم دارد. همه با ویند و بیشتر بی ویند:
با مائی و با ما نئی جانی از آن پیدا نئی
و بیمارانی که رهین علت استسقا باشند یا گرفتار دق، سایة او علاج ایشان است و مرض را سود دارد. و رنگها مختلف را زایل کند و این سیمرغ پرواز کند و بپرد بی پر، و نزدیک شود بی قطع اماکن. و همه نقشهای ما در اوست، و او خود رنگ ندارد و مشرقیست آشیان او و مغرب از او خالی نه. همه از او مشغول و او از همه فارغ، همه از او پُر و او از همه تهی. همه علوم از صفیر این سیمرغ است و از او استخراج کرده اند و سازهای عجیب مثل ارغنون و غیر آن از آن صدای او بیرون آورده اند.
تو ندیدی شب سلیمان را تو چه دانی زبان مرغان را
و غذای این سیمرغ آتش است و هر که پری از آن او بر پهلوی راست بندد بر آتش بگذرد و از حرق ایمن بود. و نسیم صبا از نفس اوست. از برای این عاشقان راز دل و اسرار ضمایر با او گویند. و این کلمات که متحرّر (:آزاد میشود) می شود نفئه مصدور (:برای تسکین دل) است و چیزی مختصر از آن و از ندای او... - شیخ شهاب الدین سهروردی
|