از در دل در آی، تا جانم/ همچو پروانه بر تو افشانم چون نماند از وجود من اثری/ پس از آن حال خود نمی دانم در حضور چنان وجود شگرف/ چون نمانم به جمله من مانم کی بود کی بود که پیش رخت/ بدهم جان و داد بستانم؟ آب چندان بریزم از دیده/ کاتش روز حشر بنشانم منم و نیم جان و چندان عشق/ که نیاید دو کون چندانم جان را از آن بر لب آمدست مرا/ تا به جانت فرو شود جانم بند بندم اگر فرو بندی/ روی از روی تو نگردانم همچو عطار مست و جان بر دست/ پیش تو «ان یکاد» می خوانم
|